جدول جو
جدول جو

معنی برق گیر - جستجوی لغت در جدول جو

برق گیر
میله ای فلزی که بر بام ساختمان های بلند نصب می شود تا برق حاصل از صاعقه را با سیمی که به آن متصل شده به زمین منتقل کند و مانع حریق شود
فرهنگ فارسی عمید
برق گیر
(بَ)
پاراتنر. صاعقه گیر. آهنی نوکدار که برسر بنا نصب کنند و بوسیلۀ آن ساختمانها را از اثر صاعقه محفوظ دارند. مخترع آن فرانکلین آمریکائی است. اساس آن میلۀ طویلی است از آهن که آنرا بر فراز عمارت نصب کنند و این میله بتوسط زنجیری از تمام قسمتهای آهن دار عمارت میگذرد و وارد چاهی میشود و بزمین مربوط میگردد و چون ابری که الکتریستۀ آن مخالف الکتریستۀ زمین است از مقابل نوک میله بگذرد بواسطۀ خاصیت مجاورت الکتریستۀ آن وارد زمین می شود و اگر اتفاقاً صاعقه هم وقوع پیدا کند متوجه نوک میشود و بنا محفوظ میماند. و رجوع به دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برات گیر
تصویر برات گیر
کسی که برات را برای او می فرستند که پول آن را بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرب گیر
تصویر ضرب گیر
کسی که تنبک می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرف گیر
تصویر حرف گیر
خرده گیر، نکته گیر، عیب گیر، عیب جو، برای مثال چو حرفم برآمد درست از قلم / مرا از همه حرف گیرآنچه غم (سعدی۱ - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق گیر
تصویر عرق گیر
آنکه عرق میوه ها و گیاه ها را می گیرد، عرق کش، پیراهن نازک که زیر پیراهن بر تن می کنند، زیرپیراهنی، پارچه یا حوله ای که عرق بدن را با آن خشک می کنند، پارچه ای که بر پشت اسب در زیر زین می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ سَ / سِ)
دارای رفتاری چون برق تند و سریع
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبرت گیر
تصویر عبرت گیر
شاخ نازک، پیه لرزان کسی که پند گیرد پند پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برق وار
تصویر برق وار
تند وسریع، همانند برق
فرهنگ لغت هوشیار
گرو گیرنده: عارف و عامی بودند گرو گیر از تو تو از آن هردو گرو گیر بفریاد و نفیر. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
گرد گیرنده فرا گیرنده اطراف چیزی را محیط. آنکه گردان را مغلوب کند شجاع دلاور: یکی مرد بدنام او اردشیر سواری گرانمایه ای گردگیر
فرهنگ لغت هوشیار
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرگ گیر
تصویر کرگ گیر
شجاع، گرگ گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
چکیده گیر، رومال، زیرپوش خوی گیر آن که عصاره میوه ها را گیرد عصار، خجل شرمنده، جامه ای نازک که برای خشک کردن عرق بدن پوشند زیر پیراهنی، پارچه ای که بدان عرق پاک کنند دستمال رومال، جامه ای که بر پشت اسب و در زیر زین اندازد، کلاهکی از پارچه به شکل نیم کره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج گیر
تصویر باج گیر
کسی که به زور از دیگران پول بستاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براتگیر
تصویر براتگیر
کسی که برات را برای او فرستند تا پول آنرا بپردازد محال علیه
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی که بار را حمل کند باربر، ارابه کشتی و اتومبیل باری، هودج کجاوه عماری، ماده هر حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها گیر
تصویر بها گیر
گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه فلزی که به زیر بال هواپیمای جنگی متصل شود و بمب یا راکت را بوسیله چنگکها بدان متصل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ساروجی که از آهک و پیه و پنبه و یا مو ترتیب دهند و در حمام و حوض جهت منع تراوش آب بکار برند پیه دارو، تیر بزرگ عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل گیر
تصویر بغل گیر
در آغوش گیرنده، شایسته بغل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
که ابر تولید کند که جاذب و جالب ابر باشد: دریا جنگل و کوه ابرکش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درخشگیر میله نوک تیزیست که انتهای آنرا از فلزی اکسید نشدنی مانند طلای سفید بپوشند و بوسیله نواری عریض مسی بزمین وصل کنند و میله را برفرازعمارات نصب نمایند تا از خطر صاعقه مصون مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرد گیر
تصویر مرد گیر
سلاحی است کج بشکل چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره گیر
تصویر گره گیر
مجعد، پرپیچ و تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرق گیر
تصویر عرق گیر
زیرپیراهن، دستمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف گیر
تصویر حرف گیر
نکته گیر، عیب جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
Electrician
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پارچه ی نازک مانند لنگ و یا نمدچه، برای خشک کردن عرق حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
электрик
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
Elektriker
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
електрик
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
elektryk
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
电工
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برق کار
تصویر برق کار
eletricista
دیکشنری فارسی به پرتغالی